همه چیز پیدا میشه بدو بیا. شروع جاده که خوب بودوهیچ مشکلی. نداشت ولی هر چه جلوتر می رفت هوا بد وبدتر. می شدشب سیاه وسیاهتر شده بود وداشت. جاه رو ترسناک می کرد. هیچ وقت از چیزی نترسیده بود. نه از غربت ولی امشب سیاهی شب فرق داشت با. با بازو بسته کردن پلکاش خوابو ازشون. گرفتچندین سال بود که بی وقفه مسیر این. جاده تموم زندگیش شده بود. برف پاک کن قدیمی با صدای قیژقیژش وبا. زحمت فراوان نفس نفس می زد و برف وبارون. بود و مه غلیظ پایین اومده بود.

یادآوری و ثبت خاطرات دوران دانشجویی. خلاصه من این جلو چشم مراقب بی نصیب بودم ضمن اینکه حوصله تقلبم نداشتم . تاااا آخرای شهریور که بلاااخره جوابا اومد . تاریخ یکشنبه سیزدهم بهمن 1392.

ه مرنگی د کمه های ش ک سته ی روی پیراه ن ت با آبی د ریا .

همه و همه درღرمان های عاشقونهღ. یادداشت های روزانه ی یک دیوانه. برای برداشتن چیزی به اتاقم رفتم. دیدم پری گریه می کند. پری یک کبوتر عروسکی است که روی کمد لباس من لانه دارد. آن را از خواهرم هدیه گرفته ام. میانه ی پری با خواهر من خوب نیست. به نظرش او جفاکارترین موجود دنیاست. به خاطر این که با خریدنش ازیک پسر بچه ی دست فروش باعث جدایی او و نامزدش شده است.

ولی دق مي دهد تا بگذرد . زندگی تعطیل می ش ود. کاش می شد زودت ر بیایی. حس غریبی ست دوست داشتن. وعجیب تر از آن است دوست داشته شدن . وقتی میدانیم کسی با جان ودل دوستمان دارد. ونفس ها وصدا ونگاهمان در روح وجانش ریشه دوانده. به بازی اش میگیریم .